جدول جو
جدول جو

معنی تاسیس شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تاسیس شدن
احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ رَ / رِ بَ / بِ)
تیره شدن. تار گردیدن. تیره گشتن: دجم، تاریک شدن. (منتهی الارب). ادلماس، سخت تاریک شدن. (منتهی الارب) :
ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه
تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه.
فردوسی.
بیامدچو با شیر نزدیک شد
جهان بر دل شیر تاریک شد.
فردوسی.
ز توران بیاورد چندان سپاه
که تاریک شد روی خورشید و ماه.
فردوسی.
همی بود تا سنگ نزدیک شد
ز گردش همه کوه تاریک شد.
فردوسی.
بدان شیر کپی چو نزدیک شد
تو گفتی بر او کوه تاریک شد.
فردوسی.
بکردار شب روز تاریک شد.
فردوسی.
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 203).
تا نه تاریک شود سایۀ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار.
سعدی.
- تاریک شدن بخت، تیره بخت شدن. تیره شدن بخت. مجازاً بمعنی مرگ آمده است:
بگفت این و تاریک شد بخت اوی
دریغ آن سر و افسر و تخت اوی.
فردوسی.
- تاریک شدن چشم (جهانبین) ، تار شدن چشم: اسداف، تاریک شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری. تغطش، تاریک شدن چشم. (منتهی الارب). غسق، تاریک شدن چشم. (تاج المصادر بیهقی). مدش، تاریک شدن چشم از گرسنگی یا از گرمی. طرفشت عینه، تاریک شد و سست گردید چشم او. طخشت عینه طخشاً، تاریک شد چشم او. (منتهی الارب) :
بدید آن رخانش چو نزدیک شد
جهان بین او نیز تاریک شد.
فردوسی.
رجوع به تار (تار شدن چشم) شود.
- تاریک شدن شب، فرارسیدن شب و تاریکی آن: اخضلال، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دجو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ادلیمام، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دموس، تاریک شدن شب. اسداف، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اسحنکاک، تاریک شدن شب. اشتباک، نیک تاریک شدن سیاهی شب. اطلخمام، تاریک شدن شب. اطرمس ّ اللیل اطرمساساً، تاریک شد شب. طرشم اللیل، تاریک شد شب. اعتکار، نیک تاریک شدن شب. تعظلم، تاریک شدن شب و سخت تاریک شدن آن. علمه، تاریک شدن شب. عکمس اللیل عکمسهً، تاریک شد شب. غطو، غطوّ، غطی، غطی، تاریک شدن شب. اغباس، اغبساس، تاریک شدن شب. غسقان، غسق، اغساق، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). غسوق، تاریک شدن شب. اغدار،تاریک شدن شب. غضو، تاریک شدن شب. غسوم، تاریک شدن شب. غدر، تاریک شدن شب. قطو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(یَم م)
دایر گشتن. بنا شدن. بنیادافکنده شدن. بنیاد گشتن. برپا گشتن. رجوع به تأسیس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ / بِ رَ)
تاریخ گشتن. بزرگ و مشهور شدن. باقی ماندن نام. به غایت و نهایت بزرگی رسیدن. اشهر ناس شدن. رجوع به تاریخ و تاریخی شدن و تاریخ گشتن شود.
- تاریخ قومی شدن، بزرگ و پیشوای قومی شدن. اشهر قومی شدن:... و صولی گفته تاریخ هر شی ٔ غایت و نهایت آن چیز است و از اینجا که گویند ’فلان تاریخ قومه’ یعنی به او منتهی می شود شرف قوم وی. (از منتهی الارب) (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسیر شدن
تصویر اسیر شدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین شدن
تصویر تحسین شدن
زهیدن آفرین شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تیره شدنتار گردیدنتیره گشتن، یا تاریک شدن بخت. تیره بخت شدن سیاه بخت شدن، فرا رسیدن مرگ. یا تاریک شدن چشم. تیره و تار شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
پایه گزاری کردن، بنیان گذاری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تاسی جستن، تاسی کردن، تابع شدن، پیروی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردآوری شدن، جمع آوری شدن، تدوین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبیه شدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازات شدن، ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تار شدن، تیره شدن، تیره وتار شدن، ظلمانی شدن
متضاد: روشن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
لإنشاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
Establish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
établir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
establecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
основывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
gründen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
засновувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
założyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
建立
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
estabelecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
قائم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
প্রতিষ্ঠা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
kuanzisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
설립하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
設立する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
להקים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
स्थापित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
stabilire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
ก่อตั้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
vestigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
mendirikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی